مطلبی را خواستم بازگو کنم ، اینکه ما از نسلانقلابیم و تولدمان در همان اوایل درگیری هایانقلاب روی داد . نمی دانم این نسل ما چقدر تابو تحمل دارد و چقدر باید بسوزد و بسازد . دو سهساله بودیم که انقلاب شد . بی امنی اوایلانقلاب و در گیری ها و کمبود سوخت و
سرمایزمستان و و بی پولی و نبود امنیت غذائی و ... همهو همه را چشیدیم . یکسال و اندی گذشت 8 سالجنگیدیم : آژیر خطر و بمباران و موشک باران وتحریم و و ترس و از دست دادن عزیزان و شهادتدوستان و ... را با جان دل پذیرا شدیم . به بهانهسازندگی تورم و بی کاری و باز تحریم های شدیدتر را تحمل کردیم . حالا هم انرژی هسته ای و تورم کمر شکن و تحریم هایشدید تر را با عنوان حق ماست را باز بجانخریدیم و ... حال سوال من این است جوانی با 31سال زندگی سراسر بحران چقدر تحمل کند و چقدرباید بسوزد و چه اندازی باید ایثار کند که نسلآینده به ما افتخار
کند ؟ آنهم اگه لعن نفریننکند شانس آورده ایم .. مگر نسل ها قبل ، همین یکنسل قبل به سر ما چه گلی زده اند که ما بایداینقدر برای نسل های آینده که از مانیز بهخوبی یاد نخواهند کرد بسوزیم ؟ در میان هفت دریا در بندم کرده اند باز می گویند هشیار باش و دامن تر مکن
گیر3پیچ
شش ماه و چند روز و چند ماه پیش در چنین وقتی یه سوال برای من پیش اومد که هنوزم که هنوزه توی ذهنم باقی مونده ..ها ؟ سواله چی بوده ؟
اگه حساب کنی اون وقتا می شه توی زمستون سرد ... همون وقتی که یه عالمه برق اومده بود و روی زمین یخ درست شده بود این هوا ...
داشتم مثه یه بره ی شاد و شنگول می رفتم خونمون ( نه خونشون و نه اتاق تمساحا ) که یه چیزی دیدم ... یه خانومه بود که کفش پاشنه بلند چوشیده بود با شونصد متر پاشنه ...
این خانوم محترم مکره ( بگو فقط یک کلمه ) یه چاشو گذاشت روی یخ و اون یکی رو هم که بلند کرد بذاره روی این یکی تیکه ی یخ ییههههههههههو سرو ته شد و شپلغ خرد زمین و هر وسیله اش به سمت و سویی پرواز کرد ..
از اون وقت به بعد دقت کردم دیدم هی هی اکثرا کفش پاشنه بلند و تیریپ مهمونی پوشیدن اومدن روی یخاو اینا
حالا اون سوال مونده تو سرم که دلیل پوشیدن این پیزا روی یخ چی ممکنه باشه ؟ آیا
لطفا جواباتون رو به آدرس تهران خیابان جام جم جنب رو به رو .. کنار نونوایی اس ام اس کنید
آفتاب گردان
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد
خطاب به خودم می گویم. به منی که هرجایی است. به منی که رسم و راه عاشقی را نمی داند. به منی که لاف عشق می زند، اما سنگ راه شده. با خودم هستم: ای من! چرا؟! چرا قدر سوز سینه ات را نمی دانی؟! چرا قدر اشکهایت را نمی دانی؟! چرا در اعمالت تابع امامت نیستی؟!
اگر او خورشید است، برو رسم عاشقی را از آفتاب گردان یاد بگیر. ببین که آفتاب گردان فقط به سوی خورشید نگاه دارد. تنها امیدش خورشید است. ولی تو نگاهت به کجاست؟! به دست این مردم، یا به خواهش های شیطان.
چرا بهانه می گیری. می خواهی بگویی که خورشیدت پشت ابر است، می خواهی بگویی نمی توانی خورشید را ببینی؟! نگاه کن آفتاب گردان را، که وقتی خورشید از او رخ می پوشد، سر به زیر می اندازد، این معنی وفاداری به خورشید است.
ای من! تو که خورشیدت (امام زمان) هیچ گاه از تو رو بر نمی گرداند. تو که خورشیدت همیشه بالای سرت هست، حتی اگر ابری مانع این شود که تو او را ببینی. پس چرا به جای تبعیت از نور خورشید، از نفست تبعیت می کنی. مگر بارها به تو ثابت نشده که این نفس، تو را به بیراهه می کشاند، تو را به وادی نیستی رهنمون می کند و آفتاب رهنمون توست در تاریکی ها.