سوخته
دشتهای غم زده،گل های پر پر سوخته
یاس هائی مانده در چشمم برابرسوخته
کوه آغشته است از خشکید های چشمه و
غنچه های در نبردی نابرابر سوخته
دسته دسته یا کریم ازسقف ها آویخته
فوج فوج در برج ها بال کبوتر سوخته
ابر های تیره در جنگل خرابی می کنند
سبز های جنگلم از پای تا سر سوخته
قهر انگار است با ما، هم زمین هم آسمان
کز چمن در باغ تا سرو تناور سوخته
هر طرف رو می کنم مشتی تباهی ریخته
نسل هائی گم شده ،ایمان و باور سوخته
آتشی انگار باریده است بر ما کاینچنین
خیس چون خشک آمده، هم خشک هم تر سوخته
سوخت خواهد کام آتش آوران با آه ها
آه آرد از دلش، آری اگر هر سوخته
من کی ام؟خشکید ه ای بر آسمان دل دوخته
مثل«عمران»زخم خورده مثل «قیصر»سوخته
عمیدرضا مشایخی
|